نيمه شب بود و وضو ميساختم
خود براي گفتگو ميساختم
قطرههاي حوض كوثر روي بال
از دلم ميبرد هر درد و ملال
آمد آوايي به گوشم جبرئيل
در خروشم در خروشم جبرئيل
گفتمش از چيست اين حال خراب
گفت با آه غريبي اين جواب
يك نظر بنماي بر سوي زمين
فطرس افسرده حال ما ببين
ديده از عرش برين انداختم
چشم خود را بر زمين انداختم
ديدم آن جا فطر افتاده به خاك
نالههايش كرده عالم را هلاك
گريههايش در جهان غوغا كند
با خودش فطرس چنين نجوا كند
* * *
تيره شد خورشيد و شب آغاز شد
دامن چشمم دوباره باز شد
باز از چشمم سرشك غم چكيد
وقت شرح غصه و ماتم رسيد
اي زمين دور دستِ كردگار
فطرسم من با گناهي عقدهدار
يك گناه از من اگر شد ارتكاب
رفته هفتصد سال آن را در جواب
اي خدا از كردههايم درگذر
كرده من را اين عذابت در به در
اين بيابان ديده بر من دوخته
خشم تو بال و پرم را سوخته
توبهام را كن قبول اي لايزال
عمر من پايان كن از اين قيل و قال
فطرسم من بي كس و دل مضطرم
هستي اي الله يار و ياورم
فطرسم من دور از آن عرش سپيد
پرشكسته، دل شكسته، نا اميد
لحظهاي بر سينهام نوري بده
مرحمي بر زخمِ اين دوري بده
يارب از كردار خود شرمندهام
بخشش از تو، من سيه پروندهام
* * *
ناگهان من را خدا احضار كرد
نام من را دم به دم تكرار كرد
گفتمش يارب چه رخ داده مگر
لرزه افتاده بر اين شمس و قمر
آمد آواي خداوند جلي
جمله مأموريت بر بيتِ علي
گلشن احمد ثمر آورده است
فاطمه يك شه پسر آورده است
* * *
آسمانِ عرش شد در ولوله
حوريان گشتند گرمِ هلهله
صد درخت دُرّ بروئيد آن ميان
عرش را زينت نمودند عرشيان
شاخهها آمادهي دُرّ پاشياند
پردهها مشغول گل نقاشياند
شاپرك با عشق بازي ميكند
بلبل از گل دلنوازي ميكند
چشمهها خود قطره افشاني كنند
سبزهها با آب مهماني كنند
جام زر با تختِ ياقوت آورند
مي ز حوضِسبز لاهوت آورند
بوي سيب از هر طرف مست طواف
جويها ايوان شهد ناب و صاف
خنده افتاده به لبهاي همه
ذكر لبها مرحبا يا فاطمه
* * *
لشكر جن و ملك آماده شد
اذن تنزيل مدينه داده شد
در دل افلاكيان غوغا به پاست
مقصد ما بيت پاكِ مرتضاست
لحظهي پرواز بر روي زمين
ناگهان آمد صدايي اين چنين
اي ملائك من گنه آلودهام
روزگاري چون شما من بودهام
بار خود را از چه رويي بستهايد
چارهي كارِ منِ دل خستهايد
قدري آهسته ملائك يك سؤال
از چه باشد علت تعجيلِ بال
پاي زخمِ بالِ من مرحم زنيد
علت اين هاي و هو را دم زنيد
* * *