loading...
گروه ادبیات فارسی بندرانزلی
soheilgholami بازدید : 168 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (1)

 

عده اي دعوت به مهماني شدند
در سه شب آنها پذيرايي شدند

چون شب اول شد و هنگام شام
دسته ی اول بشد جمعش تمام

سفره شد پهن و غذا آماده شد
نزد هركس ظرفها بنهاده شد

ناگهان هر يك ز روي حرص و آز
شد به ظرف ديگري دستش دراز

هر يك از آن ديگري نانش ربود
چون به نان خود نظر كردي نبود

گر چه هر كس سهم ديگر را بخورد
هيچ كس از سهم خود افزون نبرد

بلكه چون آشوب و دعوا شد به پا
آن جماعت را نماند عزت بجا

ريخت بسياري غذا از ظرفها
گشت آلوده لباس و فرشها

چون گذشت آن شب ، شب ديگر رسيد
امتحان جمع ديگر سر رسيد

هر يك آمد در مكان خود نشست
غافل از آن كه نبود و آن كه هست

هر كسي آرام مشغول غذا
نه به چپ كردي نظر ، ني راست را

نه تعارف كرد بر اطرافيان
نه طمع ورزيد او بر اين و آن

هر كسي سهم خودش را خورد و رفت
همتش از خويش بالا تر نرفت

اين چنين شد تا شب آخر رسيد
جمع سوم يك به يك از در رسيد

هر يك آمد با شكوه و با وقار
ديگري بنشاند او را در كنار

آمد آن سفره دوباره در ميان
تا دهد اين جمع سوم امتحان

هر كسي با نفس خود پيكار كرد
نان خود بر ديگري ايثار كرد

چون غذايش را به همسايه بداد
ديگري نانش به پيش او نهاد

جملگي با عزت و با احترام
شادمان از يكدگر خوردند شام

اين جهان مهمانسرا ، ما ميهمان
سهم هر يك را نهاده ميزبان

خوب بنگر از كدامين دسته اي ؟
تو اسير حرص يا وارسته اي ؟

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط اسم در تاریخ 1392/09/27 و 22:56 دقیقه ارسال شده است

چه جالبشکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 29
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 32
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 35
  • بازدید سال : 257
  • بازدید کلی : 7,431
  • کدهای اختصاصی

    تعبیر خواب آنلاین

    تعبیر خواب

    

    پیچک

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت

    کد جست و جوی گوگل

    
    پیچک دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ

    مترجم سایت

    مترجم سایت

    

    ابزار چت روم

    چت روم



    فال انبیاء

    پیچک


    استخاره آنلاین با قرآن کریم
    
    داستان روزانه

    داستان کوتاه

    داستان کوتاه


    ساعت فلش

    

    پیغام ورود و خروج